لورِن سالیسبری، که در ذات خود یک داستانگوست، بیش از ۱۵ سال تجربه پویای ارتباطات را با خود دارد؛ تجربهای که از ریشههایش در روزنامهنگاری و اشتیاقش به پیوند دادن انسانها از طریق روایتهای اثرگذار شکل گرفته است. او در جایگاه معاون ارتباطات «گردشگری و سفر سانتا مونیکا»، راهبری ابتکارات راهبردی را برعهده دارد که به ارتقای جایگاه برند، تعامل با مخاطبان جهانی و ایجاد دستاوردهای قابل اندازهگیری منجر میشود.
کنجکاوی و عشق او به کشف و تجربه، وی را به بیش از ۱۰۰ کشور جهان برده است؛ سفرهایی که الهامبخش نگاه جهانی و روایتهای انسانی در داستانگویی او بودهاند.
شما مسیر کاری خود را از دیزنی آغاز کردید و سپس در اسپانیا، کاستاریکا و اکنون در سانتا مونیکا فعالیت داشتهاید. این تفاوتهای فرهنگی چگونه بر سبک رهبری و ارتباطات شما تأثیر گذاشتهاند؟
من همیشه قدردان خواهم بود که کار حرفهایام در حوزه ارتباطات را از مجموعه «دیزنی ورلد» آغاز کردم. احترام عمیقی برای این شرکت قائلام و رهبرانم در آنجا به من آموختند چگونه ارتباطات را در بالاترین سطح ممکن انجام دهم — با تمرکز بر داستانگویی، توجه دقیق به جزئیات و نگرشی مبتنی بر دیگرانمحوری.
انتقال به اسپانیا و کاستاریکا تجربهای سرشار از شادی بود، اما همزمان نیازمند انعطافپذیری زیادی نیز بود، چراکه باید خود را با دو فرهنگ و دو گویش کاملاً متفاوت از زبان اسپانیایی سازگار میکردم. زندگی و کار در خارج از کشور به من آموخت داشتن ذهنیت رشد چقدر مهم است — اینکه با رویکردی کنجکاوانه به موقعیتها نگاه کنم و بدانم بروز چالشها لزوماً به معنای بحران نیست؛ همیشه راهحلی وجود دارد.
بیشترین چیزی که در نقش فعلیام در سانتا مونیکا دوست دارم، ترکیب مهارتهایی است که در مسیر حرفهای متنوعم آموختهام. مقصد ما میزبان برخی از برجستهترین هتلها و رستورانهای جهان و البته اسکله مشهور سانتا مونیکاست. افزون بر این، سانتا مونیکا مقصدی مهم برای گردشگران بینالمللی است، بنابراین من هر روز با زبانها و فرهنگهای گوناگون سر و کار دارم — و این تنوع فرهنگی بخشی از لذت کار من است.
شما رهبری کمپینها و تیمهای ارتباطی را در شش کشور برعهده داشتهاید. از نگاه شما، پاداشبخشترین و چالشبرانگیزترین جنبههای مدیریت ارتباطات در بستر فرهنگهای گوناگون چه بوده است؟
یکی از ارزشمندترین تجربههای کار در میان فرهنگهای مختلف برای من، درک این واقعیت بوده که داستانگویی مؤثر زبان جهانی دارد. مهم نیست مخاطب در چه کشوری یا با چه زبانی باشد؛ انسانها با صداقت، احساس و روایتهای واقعی ارتباط برقرار میکنند. هر فرهنگ زاویه دید منحصربهفردی به ارتباطات دارد، و این تنوع فرهنگی باعث شد بیشتر گوش کنم، سبک خود را تطبیق دهم و بهجای تکیه بر پیشفرضها، بر ارزشهای مشترک تمرکز کنم.
بزرگترین چالش، یافتن توازن میان یکپارچگی پیام و ظرافتهای فرهنگی است. در طول مسیر آموختهام که میتوان استراتژیها را متناسب با شرایط محلی تطبیق داد، بدون آنکه جوهره پیام اصلی از بین برود. به این ترتیب، ارتباطات همزمان جهانی و محلی باقی میمانند — همراستا با برند و درعینحال، اصیل و قابلدرک برای هر جامعه.
به علاقه شما به سفر اشاره شد. این اشتیاق چگونه در شکلگیری مسیر حرفهای شما در گردشگری و ارتباطات نقش داشته است؟
دوستان و همکاران نزدیکم بهخوبی میدانند که سفر بزرگترین علاقه زندگی من است. آرزو دارم تا جایی که ممکن است کشورهای بیشتری را ببینم. در دوران کودکی، والدینم ما را به سفرهای جادهای در سراسر ایالات متحده میبردند؛ از کمپینگ گرفته تا بازدید از پارکهای ملی و اماکن تاریخی. همانجا بود که جرقه عشق به سفر در من شکل گرفت — عشقی که هرگز خاموش نشده است.
پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه مریلند در رشته روزنامهنگاری، صنعت گردشگری برایم جذاب شد؛ ابتدا به خاطر فرصتهای سفر در ذات این حرفه، اما بعدها به دلیل درک عمیقتری که پیدا کردم — این باور که سفر بهترین راه برای پرورش همدلی و ایجاد تفاهم میان انسانهاست.
صنعت گردشگری همواره در حال تحول است. در حال حاضر، چه روندها یا تغییراتی بیش از همه برای شما الهامبخش یا هیجانانگیز هستند؟
با گسترش نقش فناوری و هوش مصنوعی در زندگی روزمره، حفظ ارتباط واقعی میان انسانها و با محیط طبیعی اهمیت بیشتری پیدا میکند.
من معتقدم انسانیت ارزشمند و مقدس است، و بهترین درمان، عشق است. سفر معمولاً هر دو را در خود دارد. دو انگیزه اصلی برای سفر، یکی ارتباط با دیگران از طریق تجربههای فرهنگی، غذا و موسیقی است و دیگری پیوند دوباره با طبیعت و مناظر گوناگون سیارهمان. هر دو جنبه، ما را به روح خود و به یکدیگر نزدیکتر میسازند.
کدام تجربه سفر بیشترین تأثیر را بر شما گذاشته است و چرا؟
من عاشق جهان هستم و واقعاً برایم سخت است که فقط یک کشور یا سفر را بهعنوان مورد علاقهام انتخاب کنم. اما از نظر تجربهای که بیشترین تحول را در من ایجاد کرد، بدون شک باید به ۱۸ ماهی اشاره کنم که در جنگلهای بارانی و دورافتاده کاستاریکا زندگی کردم و برای سازمان Outward Bound کار میکردم.
کاستاریکا یکی از پایدارترین کشورهای جهان است، و زندگی و کار در کنار مردمی که زندگیشان در پیوند کامل با حفاظت از طبیعت است، برایم الهامبخش بود. ریتم زندگی در آنجا بسیار آرامتر از چیزی بود که در آمریکا یا اروپا تجربه کرده بودم — و واقعاً هر روز باران میبارید! در ابتدا برای سازگاری با این شرایط دشواریهایی داشتم، اما تا پایان قراردادم به انسانی آرامتر و متعادلتر تبدیل شدم؛ یاد گرفتم در سکون و تکرار روزمره نیز میتوان آرامش و معنا یافت.
سفر چه چیزی درباره انسانها یا درباره خودتان به شما آموخته است؟
من واقعاً باور دارم که بیشتر انسانها در ذات خود نیکسرشتاند. چه زمانی که در جنگلهای غنا پیادهروی میکردم، چه زمانی که با خانوادهای محلی در کیریباتی شنا میکردم یا هنگام بازدید از معابد هند، در اغلب موارد با انسانهایی مهربان، کنجکاو و صمیمی روبهرو شدهام.
سفر کمک میکند تصاویری که از طریق اخبار یا فیلمها در ذهنمان ساختهایم، کنار بروند و جهان را بیواسطهتر ببینیم. هر سفر، ایمان من به انسانیت را کمی بیشتر بازمیگرداند. شاید بتوان گفت سفر، عالیترین شکل «در تماس بودن با واقعیت زندگی» است.

















ارسال پاسخ